فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

ماشین دوست داشتنیمون دیگه نیست .( ولی خدایا شکرت)

عزیز گلم این روزا حالمون زیاد تعریفی نداره .جریان هم از این قراره که دو روز پیش صبح که بابا داشت میرفت سرکار با ماشین یهو متوجه بوی سوختگی و بعد دود و تا بزنه کنار دید که تمام کاپوت ماشین و زیرش آتیش گرفته خداروهزار مرتبه شکر تونست خودش سریع بیاد بیرون و متاسفانه تا ماشین آتیش نشانی بیاد کل ماشینمون سوخت. بازم خداروشکر بابا سالمه همین کافیه .ماشینم خوشبختانه بیمه بدنه بود و حالا منتظریم ببینیم که خسارتشو بهمون میدن یا میخوان حق خوری کنن. خلاصه این روزا درگیر کارای ماشینیم.امیدوارم دیگه از این بدبیاریا نیاریم و اگرم باشه حداقل فقط مالی باشه .بازم خداروشکر که بابا سالمه.  این ماشین رو ما سال 89 یه روز قبل اولین سالگرد ازدواجمون گرفتیم...
25 آذر 1393

فرشته 21 ماه و 21 روزه این روزها ...(اولین جمله )

موهای ابریشمی دخترکم که از بهشت با خودش آورده بود دیگر بافته میشود و دل من و پدرش را به غش و ضعف می کشاند.       سلام به عشق خودم. دردونه 21 ماهه من که این روزا بلبل شده و همه چی میگه .کلی شیرین زبونی میکنی این روزا که بعضیاش واقعا خنده داره و کلی از دستت میخندیم عشقم. یه سری از شکر پاشی هات رو برات میزارم عسلم تا جایی که ذهنم یاری کنه البته :  دودو ( جوجو ) / دا ( رجا) / دت ( حجت) / صبا ( صبا) / مونی (مجی یا همون عمو مجتبی) / منا (مهتا) / تسی (ترسید یا همون ترسیدم ) / بنی ( پنیر) / عسی (عسل) / نین (نون ) / منه (مال منه) / دااات ( ساعت) / دیف(کیف) / بوخ(بوق)/ داخ(داغ) /سده (سرده)/ اخ (یخ)/ دتر( دکتر...
22 آذر 1393

رونیا به آتلیه میرود.

عشق کوچولوی خوشگلم جمعه بالاخره تلسمش شکست و رفتیم آتلیه. حدود سه ساعت اونجا بودیم و عمو امیر که فامیل خاله صبا بود حسابی از شما عکاسی کرد که حاصل این سه ساعت 210 تا عکس شد با 11 نوع تیپ برای شما که واقعا صبوری کردی البته با یه بسته شکلات و لواشک به عنوان رشوه. حالا ما موندیم و این 210 تا عکس که از بینش 75 تارو انتخاب کردم و هی از دیروز دارم این عکسارو نگاه میکنم تا بلکه از توش نهایت 10  12 تا عکس برای چاپ انتخاب کنم نمیشه که نمیشه بس که همشون خوشگلن. یه چندتاییش رو اینجا میزارم برای دوستامون که نظراشون رو بدونم .البته این عکسا خام هستن و باید کمی روتوش و نورش تنظیم و کادرش اصلاح بشه که عمو امیر بعد انتخاب ما زحمتشو میکشه . دوست دارم ...
17 آذر 1393

متفرقه های نیمه اول 21 ماهگی.

یه شب که با خاله صبا اینا رفتیم نیاوران برای شااام.       نون رو میزدی تو آش و میخوردی.     وقتی خوابت میاااد :     این اولین باریه که خودت درخواست کردی از پله ها بری پایین:         اینم وقتی خودت میری از پله بالا و خوشحالی:       هر پاگرد هم برای خودت دست میزنی.     اینم دو سه شب پیشه که رفتیم برای تولد باباحسن بهشهر:     عجب بادکنکی بود خدایی با اینکه روش مینشستین و چنگش میگرفتین ولی بازم نترکید    &n...
12 آذر 1393

وقتی مامان رجا هنرمنـــد میشود !!

گل نازم تهران هرچی گشتم کلاه خوشگل و گرم نتونستم برات پیدا کنم  هیچکدوم اون رنگی که مدنظرم بود نبودن تازه قیمتاشم نجومی که به نظرم اصلا نمی ارزید. بنابراین دست به کار شدم و طی یه هفته اینارو برات بافتم . که خیلی هم بهت میان.مبارکت باشه طلا خانوم.          ...
12 آذر 1393

آخر هفتـــه و دو مهمون دوست داشتنی برای رونیـــا جون.

عزیزکم این آخر هفته حسابی مهمون داری کردی و دوتا نی نی مهمونمون بودن .یه شب دینا جونی اومده بود خونمون و بازی کردین و البته دعوا هم میکردین و آبتون تو یه جوب نمیرفت زیاد. شب بعدش هم خاله هانیه با دوستاش اومدن خونمون که یه دختر 7 ساله داشتن به اسم آدرینا که حسابی باهاش بهت خوش گذشته بود بس که آدرینا جون خانوم بود و هرچی تو میگفتی گوش میداد و کلی باهات بازی میکرد. روز جمعه هم همگی رفتیم باغ بابایی و هواخوری.   از شبی که دینا جون اومد خونمون عکسی ندارم چون قرار شده بود خاله سهیلا عکس بگیره و من بریزم تو لپ تاب که آخرش هم یادم رفت. ولی این عکسای امروز باغ که توش آدرینا جون هم هست.   آدرینا مداد رنگی هاشو درآورده بود و شما ک...
7 آذر 1393

سفرنامه تهــــــــران + خریدهای زمستانی دخملی.

فرشته نازم طلاخانومم شنبه از تهران برگشتیم و بالاخره وقت کردم بیام و برات بنویسم. این چند روز که تهران بودیم شما شده بودی دختر مامان فریبا و خاله هانیه و منم میرفتم خرید. فدات بشم که اصلا بهونه نمیگرفتی و حسابی در نبود من خوش میگزروندی. تو این مدت دو روزم حسابی بداخلاق بودی که خوب دوتا هم دندون در آوردی. ولی موقع لباس پوشیدن دیگه خیلی اذیت میکنی و حسابی گریه و جیغ که آدمو از بیرون بردنت پشیمون میکنه . عاشق مسواک زدن شدی و همش دم در دشویی( دستشویی) بودی . یادگرفتی آب لیوان رو کنترل کنی و یهو سر نکشی وقتی هم آب میریزیم میگی بس . همشم به آیلی میچسبیدی و میگفتی بادی بادی (بازی) و اونم تا میومد با شما بازی کنه هیچ کدوم از اسباب بازیاتو بهش نمیداد...
3 آذر 1393

مرواریــــــــــد هشتم و نهم فرشتــــه کوچولو خوش اومدین.

عروسکم رویش          و       مروارید لبخندت در سن 20 ماه و 29 روزگی  مبارکــــــــــــــــ .     دندون هشتم فک پایین سمت راست کنار دندون وسط و دندون نهم فک بالا سمت راست کنار دندون جلویی درخشیدند. ...
3 آذر 1393